دیانادیانا، تا این لحظه: 12 سال و 1 روز سن داره

یکی یه دونه مامان و بابا

برف بازی و تولد مامان

28 دی ماه بود روز جمعه ساعت 11 صبح از خواب بیدار شدیم و مامانم دوستاش براش فرستاذه بودن که تو منطقه الشتر برف است بابام هم تاشنید به من گفت بریم برف بازی منم گفتم اره دیگه مامان چای درست کرد و شمع اورد و کاپ کیک که تولد مامان هم جشن بگیریم البته تولد مامان یک بهمن است ولی ما اینجور هم گفتیم برف بازی میکنیم هم تولد تا خاطره اش بمونه .خلاصه رفتیم اونجا کلی برف بازی کردیم و تولد گرفتیم بعد بابا هم بردمون یه رستوران خوب غذا خوردیم و ساعت 4 بود برگشتیم خونه .خیلی روز خوبی بود مرسی بابا و مامان .الان عکس های  اون روز هم میزارم براتون
29 دی 1397

روستا و داستان سرم زدن من

 ما  پنج شنبه 27 دی ماه بود ما رفته بودیم روستا اونجا من و هستی و یاس کلی پرخوری کردیم شب من دیگه نتونستم شام بخورم ساعت 3 صبح بود که من حالم بد شد و مامانم و بابام منو بردن بیمارستان کودک اونجا برام سرم نوشت دکتر اولین بارم بود سرم زده بودم بین خودمون باشه خیلی با حال بود سرم زدن خوشم اومد یه دو ساعتی ما بیمارستان بودیم و برگشتیم من خوب خوب شده بودم و هی از مامانم و بابام سوال میکردم ادم میتونه همین جوری بره سرم بزنه اونا هم گفتن نه نمیشه ...
29 دی 1397

اولین داستان نویسی من

من امروز اولین داستانم نوشتم .خیلی خوشحالم که تونستم تو ذهن خودم داستان بگم و خوشحالم که تونستم اونم بنویسم .من هر شب بابام برام داستان میگه اینجور که شده تونستم داستان بنویسم .مامان و بابام اینقد ذوق داشتن اولین داستان منو قاب گرفتن .مرسی مامان و بابا
25 دی 1397

پایان نامه دومینو

من امسال وقتی رفتم کلاس اول تو مدرسه مون کلاس دومینو هم ثبت نام میکردن مامانم منو ثبت نام کرد و مربی عزیزم خانم چهری هم اموزش میدادند من خیلی کلاس دومینو رو دوست دارم خیلی هم خوش میگذره .بعد از یه ترم کلاس تموم شد و به من پایان نامه دادن اینم از پایان نامه من
25 دی 1397